هزار راه نرفته هزار کوچه سکوت
شکسته قاب دلم در زمان پنجره ها
به پیچ کوچه ای از آسمان پنجره ها
غروب و اشک و من و یک دل پر از آتش
بیا و بشو مرا از زبان پنجره ها
هوای ابری و یک جاده پر از گریه
نفس نفس زدن بی امان پنجره ها
هزار راه نرفته هزار کوچه سکوت
هزار آینه تا کهکشان پنجره ها
به کوچ خسته شب تمام شد و گم شد
میان حجم غبار کاروان پنجره ها
تو خواب مانده ای و این منم فقط که شدم
در این سکوت عجیب همزبان پنجره ها
همیشه منتظرم تا کمی شهیدانه
به کربلا بروم از جهان پنجره ها
در انتهای غروب من نماز خواهم خواند
با احترام خدا با اذان پنجره ها